هومان جان هومان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

هومان جان هدیه خوب خدا

هومانم 5 ماهگیش تمام شد

پسر نازنینم 5 ماهگیت تموم شد و تو با افتخار پاهای کوچولوتو توی 6 ماهگی گذاشتی وای باورم نمیشه اصلا باورم نمیشه تو یه روزی تو دل مامانی بودی این روزها مادر بودن رو بیشتر احساس میکنم از اینکه مسئولیتت روز به روز بیشتر میشه و شما نیاز به مراقبت بیشتر پیدا میکنی من و تو با هم چه روزهایی که نداشتیم البته در کنار بابا جون که واقعا عاشقانه دوستت داره  وقتی که به شما دو تا نگاه میکنم مخصوصا موقعهایی که دارید با هم بازی میکنید و تو سرشار از لبخند میشی  تو دلم خدا رو صد هزار بار شکر میکنم به خاطر بودنتون و به خاطر هدیه ای که خدای مهربون بهم داد اخه  تو فرشته کوچولوی خدایی عزیز دلم عاشقانه دوستت دارم نفسم بقیه عکسات رو گذاشتم ادامه...
10 تير 1391

هومان جان و مسافرت مشهد

الهی قربون پسر گلم برم  وقتی شما تو دل مامانی بودی منو بابا جون نذر کردیم وقتی شما صحیح و سالم به دنیا اومدی ببریمت مشهد  زیارت امام رضا  حالا که واسه خودت مردی شدی  من و بابا جون و شما و مادر جون و پدر جون 5 تایی رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت شما هم  پسر خوبی بودی و اذیت نکردی و موقع زیارت هم شما رو با بابا جون از طرف مردونه فرستادیم رفتی و حسسسسسسسسسسابی زیارت کردی  و متبرک شدی انشااله امام رضه همیشه نگهدارت باشه نازنینم     اینجا تا میخواستم ازت عکس بگیرم دوربینو میدیدی لبتو اینجوری میکردی     اینم با بادکنک خوشملت تو پاساژ پروما اینم یه عکس سنت...
31 ارديبهشت 1391

یه سری از عکسهای هومان جان در سه ماه و نیمگی

 ببخشید دیر به دیر میام اینجا اخه بیشتر پیش شما میمونم و شما هم متوجه میشی و دلت میخواد باهات بازی کنم پسر گلم دیگه کم کم داری مرد میشی و من و بابا جون داریم هر روز بزرگ شدنتو میبینیم و از ته دل ذوق میکنیم هر روز که میگذره کارات شیرینتر میشه و شما هم قند عسل تر میشی     اینجا کلی برام عشوه اومدی تا ازت یه عکس خوشمل گرفتم الهی فدای اون قهر کردنت بشم که خسته شدی و کلافه پسر قشنگم یاد گرفتی غلت بزنی الهی دورت بگردم البته زودتر بلد بودی من دیر ازت عکس گرفتم         ...
31 ارديبهشت 1391

هومان جان و لباسای 3 تا 6 ماهگیش

امروز یهو به سرم زد برم لباساتو واست پرو کنم که یهو واست کوچیک نشن شما هم نهایت همکاری رو کردی و اصلا گریه نکردی پسر ناااازم الهی فدات شم که هر چی نیگات میکنم سیر نمیشم اینا لباسای تو خونت بود هنوز لباسای بیرونتو واست نپوشیدم اونارم سر وقت برات میپوشم  تا کلی کیف کنم نازنین   عکسا تو ادامه مطلب   ...
26 فروردين 1391

خاله جون سلام من همون مولچه دیلوزما

خاله سلام ببین چه بزلگ شدم دیگه دالم ملد میشما اینا لو مامانی بلام خلیده  خسته شدم اژ بش لباش تنم میکنه و عسک میگیله دیگه میخوام فلال کنم  عکسا رو با موبایل گرفتم یه کمی بی کیفیت شده ...
26 فروردين 1391

هومان جان تو تختش

یه روز که شما رو گذاشته بودم تو تختت و شما هم محو تماشای اویز بالای تختت بودی و همش با عروسکاش بازی میکردی من با دوربین سر رسیدم و کمین کردم تا یه سری لحظه ها رو ثبت کنم و نتیجه این شد که میبینی فندقم اینجا یهو از کنار تخت اومدم بالا و شما منو دیدی و اینجوری شدی ...
25 فروردين 1391

لبخندهای هومان جان

الهی مامان قربون خنده هات بشم فندق من بالاخره با کلی تلاش و ادا و   جنگولک بازی تونستم چند تا  از خنده از ته دلتو ثبت کنم اولش اینجوری بودی   ولی بعداینجوری شدی و بعد اینجوری و باز با اداها و شکلکای من اینجوری و در خاتمه دیگه کلافه شدی و .... و دیگه نخندیدی ...
25 فروردين 1391