هومان جان هومان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

هومان جان هدیه خوب خدا

هومان اینجا هومان اونجا هومان همه جا

الو سلام بابا جون داری میای خونه برام بیسکویت بخر اینجوری میگیری کنترلو یا تلفنتو میگی ایو ایی پسر مهربون من همیشه به مامانش کمک میکنه   دالی مامان ازم یه عکس خوشمل بگیریا مامانی بزار برات درستش کنم این جاش اینجاست بیا مامان بیا بشین یه کم با هم درد و دل کنیم هی روزگار موزاش خیلی خوشمزستا مامانی   ...
26 اسفند 1391

هومان و اولین شب یلداش

اینم از شب یلدا بازم خیلی خیلی ساده و بدون تدارکات راستش اصلا وقت نکردم برات کاری بکنم ایشالا سال بعد حسابی از خجالتت درمیام مامانی فقط یه لباس هندونه ای برات پوشوندم   امااااااااااااااا یه اتفاق خیییییییییییلی خییییییییلی شیرین افتاد شما دقیقا تو شب یلدا را افتادی اونم ...
26 اسفند 1391

هومان جان و خونه جدید

وای مامانی بالاخره اپارتمانمونو فروختیم و یه ویلا خریدیم اخه باباجون هیچوقت از اپارتمان خوشش نمیومد و همیشه تو برنامش بود که خونه ویلایی بگیریم ما هم بعد از کلی گشتن بالاخره یه دونه نوساز پیدا کردیم و تا بهمون تحویل بده 15 روزی طول میکشه ما هم تو این مدت اسباب و اثاثیه رو جمع کردیم و رفتیم خرید واسه خونه جدید اینم از شما که تو همه مراحل  اسباب کشی مثل شیر به ما کمک کردی   یه خواب راحت بعد از چیدن خونه هومان در حال تماشای تلویزیون هومان تو اتاق جدیدش الهی فدات شم که اینقدر اروم نشستی اینم مدل جدید روروئک سواریت بعدشم گیر میکنی و داد و هوار که بیام و بیارمت بیرون رو مبلا هم اینج...
26 اسفند 1391

هومان 10 ماه و نیمه

خوب پسر نازم درسته دندونات تو 9 ماه و 17 روزگی دراومد اما دیگه برات جشن و از این چیزا نگرفتیم اخه کلا خودم زیاد اهل این شلوغ بازیا نیستم واسه همینم رفتیم خونه عزیز جون و اونجا دور همی گفتیمو خندیدیم یه سفره ساده هم پهن کردیم که مامانم میگفت از قدیما این جوری بود که بچه دندون که درمیاورد میذاشتنش رو سفره که ببینن چیو برمیداره و مثلا در اینده همون میشه شغلش ما هم هر چی چیزای خوب خوب بود گذاشتیم که ببینیم شما چه کاره میشی که شما هم یه کتاب برداشتی و نتیجه ارا این شد که شما دانشمند میشی اینجا اماده شدی که بریم خمیردندون گذاشتیم که مثلا شما دندونپزشک میشی خخخخخخخخ   و اما شیطنتهای شما اون شبکشوی لباس خاله جون رو کشیدی بیرون...
24 اسفند 1391

بدون عنوان

اینجا بهت میگفتم دست نزنی بووه ولی تو دست زدی و میخواستی منو توجه کنب که خبری نیست   اینجا یاد گرفته بودی دیوار و بگیرو سرپا وایسی اخه اون زیر چیکار میکنی اینم از هنرنماییت خوشگلم عشقم دیگه خیلی خیلی راحت همه جا رو میگیریو راه میری هر روز برات اب یه دونه سیب و هویج رو میگیرم و شما هم خیییییییلی دوست داری و با اشتها میخوری عاشق در اوردن دسمال کاغذی از تو بستشی وای این چه باحاله عا اخ مامان منو دیدی؟ مامان هیچ چیز خاصی نبود برو به کارت برس خووب حالا که مامان داره میره یه چند تا دیگم بیارم بیرون شاید لازم بشه مامان اینجا که دیگه دسمال کاغذی نیست ای بابا برو ب...
24 اسفند 1391

در استانه 10 ماهگی

گل پسرم دیگه 10 ماهه شدی     بیاین بریم بازم عکس دارم از  دست این مامانم هی میگم نذار این زیر وسیله هامو خوووووووووب حالا بریم سراغ علوسکای مامانی اینقد از این خوشم میاد موهاش فنریه میکشی کش میاد اخ مامان رسیدمامان این موهامو کشید منم موهاشو کندم اخ جون ماشینمممممممممممممم بعد از یه بازی حساااابی خسته شدیو خوابیدی   ...
23 اسفند 1391

یک روز با هومان

مامان این چیه گذاشتی اینجا هان؟ مامان از اینجا میشه رفت تو کوچه؟ نمیشه؟ چرا از اینجا که بیرون معلومه مامان ول کن دیگه دوربینو بیا بازی کنیم   نمیای ؟میخورمتا این کتابه چه باحاله وای دوسش دارم مامان خوشمل شدم؟موهام بهم میاد؟ مامان خوابم میاااااااااااااد دارم میخوابممممممممممم کاری ندالی؟ ها این تو چیه؟ خخخخخخخخ مامانی فقط جولاب بود مامان بستنی میخوری؟ مامان بازم عکس ای بابا ول کن دیگه خسته شدممممممممممممم   خوووووووب حالا ببینم اینجا چه خبره؟ مامان این منم تو ایینه؟ ارهههههههه خودمم خود خودم هههههههههههه هورااااااااااااا من دوتا شدم ...
23 اسفند 1391